در منظر فقيهان واسلام شناسان, قرآن اصيل ترين و متقن ترين منبع شناخت
معارف دينى واحكام فقهى و حقوق فردى و اجتماعى است. فقه كه در اصطلاح
اسلاميان, دربرگيرنده احكام عبادى ومسايل اقتصادى و اجتماعى وحقوق مدنى و
روابط بين المللى و… مى باشد, شاخه اى است رسته بر تناور وحى كه قرآن,
بارزترين و ترديد ناپذيرترين نمود ونماد آن است. فقه اسلامى بى قرآن,
هويّت و پشتوانه ندارد, چه اين كه بايدها و نبايدهاى دينى ـ كه بخشى
ازآنها را احكام فقهى تشكيل مى دهد ـ تا زمانى كه بر پايه باورهاى مبنايى,
تكيه نداشته باشد, الزام آور نيست و ضمانت اجرايى ندارد.
قرآن, به عنوان آخرين پيام خدا به خلق و كاملترين برنامه الهى براى جامعه
انسانى, از يكسو با جلوه هاى اعجازى و فوق بشرى خود, دليل حقّانيت رسالت
پيامبر خاتم (ص) و صدق ره آوردهاى آسمانى اوست واز سوى ديگر پايه هاى
عقيدتى و باورهايى را پى ريخته كه بناى فقه و حقوق, از نظر مشروعيت و
مقبوليت, برآن پايه ها استوار است.
امام نيايش و بينش, زين العابدين (ع) در ترسيم جايگاه قرآن و نسبت فقه الاحكام باآن, سخنى فرازين دارد:
(… وجعلته مهيمناً على كلّ كتاب انزلته, و فضّلته على كلّ حديث قصصته و
فرقاناً فرقت به بين حلالك و حرامك, وقرآناً اعربت به عن شرائع احكامك….) 1
[خداوندا !]قرآن را گواه , ناظر و مسيطر بر همه كتابهاى آسمانى پيشين قرار
دادى و بر هرسخنى كه پيش از آن بيان داشته اى برترى بخشيدى, فرقانى است كه
حلال و حرامت را به وسيله آن متمايز ساختى و قرآنى است كه در پرتو آن
شرايع احكامت را آشكار نمودى.)
دريك نگاه, مى توان همه پيامها و تعاليم وحى را به دو بخش محورى تقسيم كرد:
الف. گزارش از واقعيتها وهستها.
ب. انگيزش به سوى ارزشها و بايدها.
هرآيه اى از آيات قرآن, به هرحال در مجال يكى از اين دو محور جاى دارد و
يا دست كم مقدمه اى است براى بيان نكته اى اساسى, كه آن نكته,يا بيان
واقعيتى است و يا تشويق به بايسته اى و تحذير از ناشايسته اى!
اگر در قرآن, سخن از يكتايى پروردگار, علم, قدرت و حكمت خداوند, نفى شرك,
آيات انفسى و آفاقى, آيات آفرينش و چگونگى پيدايش آدم, امكانات و خصلتها و
مسؤوليت پذيرى انسان و گريزناپذيرى او از واقعيت هستى و قوانين حاكم برآن,
سرگذشت انبيا وامّتها, جريان سنتهاى الهى در تاريخ وجامعه بشرى وموضوع
معاد وبهشت و دوزخ مطرح شده است, همه وهمه گزارشى از واقعيتهايى است كه
بوده, هست و خواهد بود.
واگر در قرآن, رهنمودها, امرها و نهى ها, ستوده ها و نكوهيده ها, نورها و
ظلمتها مطرح شده است ومسايلى چون: عمل صالح, اقامه قسط, نيكى به والدين,
وفاى به عهد, شهادت به حقّ, قضاوت به عدل, اداى امانت, تعاون وهميارى در
مسير نيكى و تقوا, پرهيز از مساعدت اجتماعى در طريق گناه و دشمنى, سفارش
به عفو و گذشت, اخوت و برادرى, اصلاح ميان مؤمنان, انفاق مال در راه خدا,
ممنوعيت قتل نفس, حرمت فساد انگيزى و فتنه گرى, نهى از بغى و تجاوز و…
يادگرديده است, آن همه, نمونه اى از بايدهاى قرآنى است كه بخش عمده آنها
در دايره فقه اصطلاحى گنجيده است.
چنانكه گفته شد, در قرآن مسايل زيادى مطرح شده است كه شامل مسايل اقتصادى
وعبادى, اخلاقى, تاريخى , سنن اجتماعى و… مى شود و آميخته با اين مسايل ,
در جاى جاى قرآن, احكام فقهى نيز ياد شده است.
سخن دراين است كه از ميان اين مجموعه مسايل قرآنى, كدام مقوله ارجمندترين است و احكام و قوانين در چه مرتبه اى از اهميت قرار دارند؟
مجال پردازش تفصيلى به اين مبحث نيست, ولى اگر به اشارتى بسنده كنيم, مى
بايست مسايل و مباحثى را كه به مقوله ايمان و پذيرش اصل وحى و توحيد و
نبوت و معاد باز مى گردد, مقدّم شمرد, چرا كه تا اين اصول پذيرفته نشود,
زمينه براى طرح احكام و قوانين و امر ونهى نيست. با اين وصف, قرآن بر
پيوستگى عميق باورهاى بنيادين و پايبندى عملى به احكام و قوانين, تأكيد
دارد. اين تأكيد را در دو زمينه مى توان شاهد بود:
الف. آيات فراوانى كه هرگاه سخن از ايمان به ميان آورده است, بى كمترين
مجال, موضوع عمل صالح را ياد آور شده و در پى بسيارى از خطابات (يا
ايهاالذين آمنوا) احكام و قوانين را متذكر شده است:
(ياايّهاالذين آمنوا استعينوا بالصّبر و الصّلوة) بقره/153
(… كلوا من طيبات) بقره/172
(… كتب عليكم القصاص فى القتلى) بقره/178
(… كتب عليكم الصيام) بقره/183
و ….
ب. سبك بيان احكام و قوانين در قرآن واين كه معمولاً در پى هراستدلالى
عقيدتى چه در زمينه توحيد يا نبوت ويا معاد, مخاطبان را به عمل فرا مى
خواند واز كنار نهادن احكام و حدود قوانين الهى نهى مى كند.
تفكيك ناپذيرى ايمان و عمل به احكام و قوانين الهى, وارج نهادن به حدود و
حقوق و احكام در قرآن تا بدان جاست كه رويگردانان از احكام و قوانين و
حدود الهى, مورد شديدترين عتابها و سرزنشها قرار گرفته اند.
(تلك حدود اللّه فلاتعتدوها و من يتعدّ حدود اللّه فاولئك هم الظالمون)
بقره/229
اينها حدود و قوانين خدا است, ازآن تجاوز مكيند, چه اين كه تجاوزگران از حدود و قوانين تعيين شده الهى, ستمكاران و سيه كارانند.
(ومن يعص اللّه و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله ناراً خالداً فيها وله عذاب مهين)
نساء/14
وهركه از خدا و رسولش فرمان نبرد و از حدود و حكام او تجاوز كند, او را
داخل در آتش كند و همواره درآن جا خواهد بود و عذابى خواركننده خواهد داشت.
(ومن لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون) مائده/44
وكسى كه بر وفق احكام و قوانينى كه خداوند نازل كرده, حكم نكند, كافر است.
اين جايگاه رفيع براى احكام و قوانين و حدود قرآنى, مستلزم آن است كه
فقيهان در استنباط احكام و شناخت قوانين, قبل ازهرچيز نظر به قرآن داشته
باشند و آيات نازل شده از سوى پروردگار را ملاحظه كنند.
امام مى فرمايد:
(الفقيه… لم يترك القرآن رغبة عنه الى غيره…) 2
فقيه و اسلام شناس راستين, قرآن را فرو نمى نهد تا به غيرقرآن روآورد.
رابطه وثيق ميان قرآن واحكام و قوانين شريعت تا به آن جاست كه به هرحال
بايد حكم دينى وقانون شرعى به گونه اى مستند به قرآن و داراى ريشه درآن
باشد.
استناد و ارتباط احكام با قرآن به دوگونه است:
الف. بسيارى از قوانين و احكام شريعت به صراحت و به صورت موردى در قرآن
يادشده است مانند: وجوب روزه , نماز, زكات, وفاى به عهد, جهاد, امر به
معروف ونهى از منكر و حرمت شرب خمر و بغى و تعدّى به مال وحقوق ديگران,
قتل نفس و… .
كتابهايى كه تحت عنوان (فقه القرآن) يا (آيات الاحكام) تدوين شده است
مانند: فقه القرآن, قطب راوندى (م: 573 ق), كنزالعرفان فى فقه القرآن,
فاضل مقداد (م:826ق), زبدة البيان, مقدس اردبيلى (م: 993ق) و … به مجموعه
اى از آيات الاحكام پرداخته اند كه معمولاً صريح و نصّ در حكم است.
ب. برخى ديگر از احكام شريعت كه معمولاً شامل تفصيل احكام و بيان فروعات
ومصاديق و حدود و شرايط و كيفيت انجام و رعايت احكام و قوانين قرآنى است,
هرچند به گونه صريح در قرآن نيامده است و ناگزير بايد آنها را از سنّت
استفاده كرد, ولى استفاده وبهره گيرى ازاين مصدر(سنّت)درقرآن مورد توجه و
تأييد قرار گرفته است, بلكه در اصل, اين قرآن بوده است كه در آن دسته از
احكام, اهل شريعت را به پيامبر و سنّت ارجاع داده است:
(ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) حشر/7
آنچه كه پيامبربراى شما آورد, دريافت كنيد وآنچه را نهى كرد, پذيرا شويد.
جزاين آيه, آيات بسيارى در قرآن, مؤمنان را به اطاعت و تبعيت و اسوه جويى
از پيامبر فراخوانده و فرمان داده است واين بدان خاطر است كه اصولاً وحى
الهى از دوطريق دراختيار مردم قرار گرفته است: از طريق قرآن, واز طريق
گفتار وعمل پيامبر(ص),چرا كه با تضمين وحى, سخن پيامبر فراتر از آراى شخصى
اوست و ريشه در وحى دارد:
(وماينطق عن الهوى. ان هو الاّ وحى يوحى) نجم/3ـ4
وسخن از روى هوى نمى گويد, آنچه او مى گويد, چيزى جز وحى نيست.
براين اساس, آنچه رسول خدا(ص) دركيفيت انجام فرايض وبيان شرايط و مقدمات
وخصوصيات احكام ويا حتّى احكام و قوانينى كه ظاهراً در نصّ آيات بدانها
اشاره نشده, بيان داشته است, با اين تأييدهاى عامّ قرآنى, اعتبار و حجيّت
يافته است. وچنانچه اماميه, علاوه بر سنت پيامبر, سنت معصومين(ع)را نيز
حجّت ومعتبر مى شمرند وبيان آنها را تفسير قرآن و تبيين سنّت پيامبر(ص)مى
شمرند, به خاطر رهنمودهاى شخصى پيامبر(ص)و دستورهاى صريحى است كه آن حضرت
داده است مانند: حديث ثقلين, حديث سفينه و… كه نزد فريقين, متواتر و معتبر
شناخته شده است.
سبك قرآن, دربيان احكام و قوانين, سبكى بديع و ويژه است و با بيانها و
تأليفها وقانون نويسيهاى بشرى, در نوع پردازش و تبيين, تفاوت دارد.
ويژگيهاى سبك فقاهت قرآنى, درچند محور قابل بررسى است:
1. درقرآن, همه احكام و قوانين وحدود عبادى و اجتماعى, دريك سوره ويا يك
فصل گردنيامده است واين احكام به لحاظ موضوع حكم ازيكديگر تفكيك نشده اند
به گونه اى كه مسايل هرموضوع دركنارهم و دريكجا ياد شده باشند. درحالى كه
كتابهاى فقهى و حقوقى ومجموعه هايى كه توسط بشر تدوين شده و قوانين درآنها
درج گرديده است, داراى فصلها و بابهاى مجزّاست ومسايل اصلى و فرعى هرموضوع
در باب مخصوص و مبحث قرارداده شده آن, طرح و بررسى شده است.
2. درقرآن, احكام وقوانين و حدودى كه ياد شده است, نه همه آنها احكام و
قوانين عام و كليدى هستند ونه همه آنها مسايل فرعى و جزئى و موردى, بلكه
هردودسته از آيات در زمينه فقه الاحكام ديده مى شود. هرچند ممكن است ادّعا
شود كه احكام كلى و كليدى قرآن, بيشتر از احكام جزئى و موردى آن است, ولى
به هرحال در قرآن هم قوانين عام و فراگيرى وجود دارد, چون:
(أحلّ اللّه البيع وحرّم الرّبا) (بقره/275), (اوفوا بالعقود) (مائده/1),
(كتب عليكم القصاص فى القتلى) (بقره/178), (واجتنبوا قول الزّور)(حج/30)
و….
دراين گونه آيات , موضوع حكم داراى فروعات و ويژگيهاى و شرايط متعددى است كه در سنّت تبيين شده است.
دركناراين قوانين واحكام كلى, احكامى وجود دارد كه بيش ازآن كه عام و فراگيرشناخته شوند, موردى و جزئى هستند, مانند:
(احلّ لكم ليلة الصيام الرّفث الى نسائكم) بقره/187
(ياايّهاالذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى أجل مسمّى فاكتبوه…) بقره/282
درآيه اخير كه طولانى ترين آيه قرآن مى باشد وموضوع اصلى آن مكتوب داشتن
قراردادهاى مالى واقتصادى است, از نظر گاهى, هجده حكم فرعى و از منظرى
ديگر و دقتى فزونتر, بيست و هفت حكم به صراحت يا اشارت بيان شده است.3
3. بيان قرآن در زمينه بايدها ونبايدها, واجبات و محرّمات, همواره در قالب
امر و نهى, ريخته نشده است بلكه(هرامرى در قرآن, حاكى از وجوب نيست و
هروجوبى با امر بيان نمى شود. وگاه نهى در قالب نفى و اخبار, جانشين انشاء
است.4
هرچند ساختارامر, حقيقت در وجوب طلب است, ولى صيغه امر در قرآن علاوه بر
معناى حقيقى, در معناى ندب, اباحه, دعا, تهديد, امتنان, انذار, ارشاد و…
به كار رفته است. از سوى ديگر, گاه طلب يك فعل به وسيله استفهام تحضيضى رخ
نموده است, مانند:
(الاتقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم) توبه/13
وگاه به وسيله جمله خبرى ايفا شده است, مانند:
(والمطلّقات يتربّصن) بقره/228
4. احكام فقهى و قوانين تشريعى قرآن همواره به صورت نصّ صريح و منطوق ياد
نشده است, بلكه بسيارى ازآنها منطوق و صريح ظاهر الفاظ آيه است و بخش
ديگرى از طريق مفهوم ودلالتهاى التزامى و تضمّنى استفاده مى شود ويا قراين
حالى و مقامى زمينه برداشت آن حكم را فراهم مى آورد, مانند:
(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً) نساء/141
خداوند هرگز براى كافران عليه مؤمنان راهى قرار نداده است.
منطوق آيه نفى سلطه كافران برمؤمنان از سوى خداست, ولى تجزيه وتحليل آيه
واين كه منظور از (نفى سبيل) چيست, به برداشتهاى قطعى فقهى انجاميده است,
مانند: (حرمت پذيرش سلطه كافران) , (حرمت انجام معاملات و روابطى كه به
سلطه كافران بر مؤمنان انجامد), (حرمت اجيرشدن مسلمان از سوى كافر به گونه
اى كه كافر سلطه بر او پيدا كند و مسلمان ذليل او گردد.)
از همين روست كه فقهـا احكـام فوق را از آيه (وللّه العزّة و لرسوله و
للمؤمنين) (8/منافقون); (عزّت براى خداست و رسول او و مؤمنان است) استفاده
كرده اند با اين كه ظاهر آيه ومنطوق آن, صرف اثبات عزّت است ولحن آيه, لحن
تكليفى نيست.6
5. احكام و فروعات فقهى, نه تنها ازآيات الاحكام استفاده و استنباط مى
شود, بلكه بسيارى از آيات اخلاقى و آياتى كه بيانگر مسايل تاريخى و
اجتماعى است, حكم فقهى را به همراه دارد. چنانكه فقها براى اثبات مشروعيت
اجاره, واين كه شخص مستأجر مى تواند منافع عين يا عمل اجير را, مورد بهره
بردارى قرار دهد, به آيه زير استناد كرده اند:
(انّى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على أن تأجرنى ثمانى حجج)
قصص/27
من مى خواهم يكى از دو دخترم را به همسرى تو درآورم, بدان شرط كه هشت سال اجير من باشى.
چنانكه مشهود است, آيه در مقام بيان واقعه اى تاريخى است ولى به دليل اين
كه شعيب(ع) و موسى(ع) كه دو طرف قرار داد مى باشند هردو پيامبر بوده اند و
خداوند پس از نقل سخنان و قرار داد ايشان, ردّى برعمل آنان نداشته است. از
اين جمله خبرى و مضمون داستانى, حكم شرعى و فقهى استفاده كرده اند.7
جزاين ويژگيها, رموز و نكات ديگرى نيز در سبك بيان فقهى قرآن هست كه
نيازمند بررسيهاى بيشتر و اهتمام فزونتر در زمينه فقه قرآنى است كه
سوگمندانه از سوى دين پژوهان در كار فقاهت و مجموعه هاى خاص فقهى, كمتر
بدانها توجه شده است واين مباحث به گونه پراكنده و نامنسجم به تناسب در
لابه لاى مباحث فقهى به گونه اى گذرا و غيراستدلالى مورد اشاره قرار گرفته
است ويا درمباحث علوم قرآنى واندكى ازآنها در كتابهاى اصولى, آن هم نه با
صبغه فقهى و قرآنى, بلكه تحت عناوين عامى چون مباحث الفاظ مطرح گرديده
است. خلأ پژوهشهاى قرآنى, محدود به زمينه(فقه الاحكام) نيست, بلكه اصولاً
اين كتاب حيات و هدايت, آن گونه كه بايد ژرفكاوى نشده است, چنانكه مفسر
گرانمايه اى چون علامه طباطبايى مى نويسد:
(اين از شگفتيهاى قرآن است كه هيچ يك از آياتش در دلالت, گنگ و ساكت نيست
وفاقد نتيجه نمى باشد. هرگاه آيه اى با آيه ديگرى كه نوعى همسويى و ارتباط
با يكديگر دارند, با هم ضميمه شوند, حقيقت بكر و نوينى را نتيجه مى دهند
وآيه سوّمى آن نتيجه و دستاورد جديد را تأييد مى كند. اين شأن وخاصيت قرآن
است! … دريغ كه اين راه بى رهگذرمانده است! درحالى كه اگر مفسران گام در
اين مسير نهاده بودند, تاكنون چشمه ساران زلالى برما آشكار شده بود و
گنجهاى گرانقدرى از ذخاير نفيس معارف وحى, برما رخ نموده بود.)8
اعلام خاتميت رسالت پيامبراكرم(ص) و پيش بينى نشدن بعثت رسولى ديگر پس از
رسول اسلام در قرآن و تأكيد بر نسخ ناپذيرى شريعت و آيين محمّد(ص) در
منابع و متون اسلامى واستمرار احكام و قوانين اسلامى براى هميشه تاريخ و
فراگيرى آن نسبت به همه نسلها در جغرافياى پراكنده فرهنگى و محيطى زمين,
ازديرباز پرسشى جدّى را براى دين پژوهان ـ دين باوران و دين ناباوران ـ
هريك از موضعى وبه هدفى پديد آورده است وآن اين است كه:
الف. قلمرو فقه قرآنى و اسلامى تا كجاست و درچه زمينه هايى از مسايل فردى
واجتماعى,اقتصادى, سياسى و حقوقى مى خواهد حضور داشته باشد ونظر بدهد؟
ب. چگونه ممكن است كه فقه اسلامى و قرآنى در عين برخوردارى از ثبات و
تحوّل ناپذيرى, حاكميت و نظارت بر بستر متحوّل و ناآرام شرايط اجتماعى و
روابط اقتصادى و سياسى داشته باشد وبراى آنها برنامه و پيامى درخور ارائه
دهد؟
در پاسخ گويى به اين پرسش, ناگزير بايد ميان فقه اصطلاحى يعنى آنچه امروز
در جوامع اسلامى به عنوان فقه شناخته مى شود, باآنچه بايد آن را(فقه
قرآنى) ناميد, فرق گذاشت و درمرحله بعد نسبت ميان(فقه قرآنى) و (فقه
اصطلاحى) را روشن ساخت.
البته منظور از فقه قرآنى, جمود بر ظاهر الفاظ قرآن و يا بسنده كردن به آن
و عدم رويكرد به سنّت ناب نيست, بلكه مراد از فقه قرآنى, آن فقهى است كه
با اهداف فراگير وعينى قرآنى و قلمروى كه خود قرآن براى فقه مشخص كرده و
شيوه اى كه خود در پيش گرفته, همسو و همراه باشد.
بررسى قلمرو نظارت و دخالت فقه قرآنى, بر تجزيه وتحليل چگونگى حيات فقه
قرآنى تقدّم دارد, زيرا اگر فقه قرآنى و احكام و قوانين شريعت, در مجموعه
اى از تكاليف فردى و عبادى خلاصه شده باشد و رسالت اصلى دين در بعد هستى
شناسى و اعتقادات اصولى محدود و محصور شده باشد و فقه الاحكام به عنوان
لعاب و پوششى برآن باورها, صرفاً ركوع و سجودى از مردم طلب كرده باشد و
رابطه اى وثيق ميان احكام شريعت با مسايل جارى و روابط عينى و جدّى جامعه
انسانى نباشد و راههاى عملى براى حفظ حيات بايدهاى دينى و باورهاى مذهبى
تدارك نشده باشد, مجالى براى اين دغدغه نيست كه آيا فقه زنده است يا خير!
فقه و قوانين شريعت, اگر در محدوده پندارهاى صوفيه و فهم اخباريين وانديشه
علمانيّت و سكولاريسم مطرح باشد, يا به دليل جمود, با همه چيز در تضاد است
ويا به دليل بى مرزى, با هيچ چيز اصطكاك و درگيرى ندارد و درهر دو صورت آن
فقه حيات ندارد, زيرا موجود زنده, همواره درگير و درحال دفاع وپويايى است.
قوانين واحكامى كه با همه مظاهر نوين زندگى وداوريهاى ضرورى وجدّى در جنگ
باشد, دير يا زود مغلوب است و يا در بركه جمعيتى قليل وعوام خلاصه خواهد
شد.
چنانكه پيداست, ترسيم قلمرو نظارت ودخالت فقه قرآنى, پژوهشى ويژه مى طلبد وما دراين نوشته جز اشارتى بدان نتوانيم داشت.
مسلم اين است كه احكام قرآن محدود به احكام عبادى و فردى نيست, بلكه
بسيارى از احكام آن ـ حتى احكام عبادى آن ـ داراى بعد اجتماعى و ناظر بر
جمع است.
رسول خدا(ص)مى فرمايد: جبرئيل نزد من آمد وخبر از فتنه اى داد كه در امّت
من رخ خواهد داد, از او راه گريز ازآن فتنه را پرسيدم, در پاسخ گفت:
(كتاب اللّه فيه بيان ما قبلكم من خبر, وخبرما بعدكم و حكم ما بينكم.)9
[راه نجات در] كتاب خداست, زيرا درآن اخبار پيشينيان و پسينيان و حكم ميان شماست.
در سخن ديگر از اميرمؤمنان (ع), قرآن نه تنها حكم ميان مردم در قلمرو
احكام و فقه دانسته شده است, بلكه نظم اجتماعى نيز در حيطه نظارت فقه
قرآنى شمرده شده است.
(الا انّ فيه… نظم مابينكم)10
(ابن رشد( م 953 هـ.ق) اين امتياز را از بزرگترين معجزات قرآن دانسته است
كه منحصر در عقيده وايمان[ومسايل درونى و فردى] نيست, بلكه قانون و شريعت
نيز هست[و در زمينه عينيّتهاى روابط اجتماعى و حقوقى انسانها و نظم
اجتماعى آنان نظر دارد.])11
درمتن كلام وحى به دو صورت قلمرو برنامه ها و نظرگاه دين ترسيم شده است:
1. به وسيله آيات بسيارى كه به موضوعات مختلف عبادى, اعتقادى, اخلاقى, اجتماعى, سياسى, اقتصادى و… پرداخته است.
قرآن با طرح اين موضوعات و تعيين حدود و احكام آنها, عملاً نمايانده است
كه هم به ركوع و سجود مردمان نظر دارد وهم به جهاد مالى و جانى آنان وهم
به صدق و وفا و مسؤوليت, انسان دوستى ,عدالت اجتماعى, مودّت اجتماعى, صلح,
جنگ, مديريت, رهبرى, ولايت, اطاعت ودهها وصدها موضوع ديگر.
2. به وسيله آياتى چون:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء) نحل/89
قرآن را برتو فرو فرستاديم, درحالى كه بيان و روشنگر هرچيز است.
امام باقر(ع)مى فرمايد:
(انّ اللّه تبارك و تعالى لم يدع شيئاً تحتاج اليه الامّه الاّ انزله فى
كتابه و بيّنه لرسوله و جعل لكلّ شىء حدّاً و جعل عليه دليلاً يدلّ عليه….
)12
هرچيزى كه امّت بدان نيازمند باشد, خداوند آن را فروگذار نكرده است و
درقرآن نازل كرده و براى رسولش روشن ساخته است وبراى آن چيز حدّ وقانونى
قرار داده و براى پى بردن امّت به آن قانون, دليلى مشخص كرده است.
امام صادق(ع)مى فرمايد:
(انّ اللّه تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كلّ شئ حتّى واللّه ما ترك
شيئاً تحتاج اليه العباد, حتّى لايستطيع عبد يقول لوكان هذا, انزل فى
القرآن, الا و قدانزله اللّه فيه.) 13
خداوند متعال, بيان هرچيزى را درقرآن نازل كرده تاآن جا كه هيچ موضوع مورد
نياز بندگان را فروگذار نكرده است. ممكن نيست كه فردى بگويد: اى كاش
خداوند در قرآن اين نكته را نازل كرده بود, مگر اين كه آن را قبلاً نازل
كرده است.
اگر تعبير(كلّ شىء) آن قدر فراگير باشد كه همه مسايل مربوط به هدايت و
سعادت و مصالح دنيوى واخروى انسانها را شامل شود, بديهى است كه استفاده
همه اين مطالب از قرآن كارآسانى نيست و دقيقاًهمين دشوارى , افراطها و
تفريطهايى را به دنبال داشته است. گروهى چون صوفيه و اسماعيليه بى باكانه
دست به تأويل و تفسير و تحميل پندارهاى خود برقرآن زده اند و دسته اى چون
اخباريان و حديث گرايان به ظاهر احاديث بسنده كرده وفهم قرآن را يكسره از
توان بشر خارج دانسته اند!
اكنون با توجه به منظر وسيع فقه قرآنى واهداف وبرنامه هاى بلند و گسترده و
فراگير آن, بايد ديد كه احكام و قوانين ثابت و پايدار شريعت چگونه مى
خواهد در شرايط متحوّل و ناپايدار, مفيد و مؤثر باقى بماند؟
بى شك دراين حيات و پايدارى, دوگونه عامل, فعّال و مؤثر است:
1. مكانيسم درونى آيات الاحكام.
2. عوامل بيرونى چون اجتهاد مستمر وعلوم فرا قرآنى مجتهدان.
مكانيسم درونى حيات فقه قرآنى را چند اصل بردوش مى كشند:
الف. بيان نامتمركز و گسسته نماى احكام و قوانين فقهى در قرآن و آميختگى احكام وباورها واخلاق با مسايل مختلف اجتماعى.
ب. توجه به تنگناها و شرايط اضطرارى عمل, درمتن قوانين واحكام.
ج. انعطاف پذيرى احكام الهى در قبال نيازها و شرايط متحوّل نسلها.
الف. بيان نامتمركز فقه قرآنى: آميختگى مداوم مباحث مختلف قرآنى وبيان
گسسته نماى آن درهرمقوله, چيزى است كه از ديد برخى قرآن پژوهان غربى و
مستشرقان, نقيصه وناشى از بى دقتى ناسخان و كاتبان وحى تلقى شده است!
درحالى كه سبك ويژه قرآن در پردازش به مباحث مختلف از يكسو ذهن مخاطبان را
به تلاش براى شناخت ربطها و دريافت پيامها وا مى دارد و از سوى ديگر,
تعامل مداوم (باور و عمل) و پيوستگى (هستها و بايدها) را به ايشان القا مى
نمايد:
(اعجاز و سبك تقليد ناپذير و خارق العاده قرآن بجز از اين طريق ميّسر نمى
شد. اگر بيان انديشه با رعايت ترتيب و توالى منطقى ومضمونى دركتابهاى ديگر
خطّى باشد, شيوه بيان انديشه قرآن حجمى وحلقوى وبلكه اگر غريب ننمايد,
كروى است.) 14
به عنوان نمونه, زمانى كه خداوند در سوره شعراء, نماى كليّ تبليغ و رسالت
هشت تن از پيامبران را يكى پس از ديگرى ترسيم مى كند و بخشى از احكام فقهى
را, ضمن بازنمايى و بازگويى تاريخ انبيا, بيان مى دارد, انديشه كنندگان
درآيات الهى, علاوه بر منطوق فقهى آن آيات, پيامهاى ديگرى را نيز دريافت
مى كنند وآن اين كه هرامتى وهرنسلى در شرايط اجتماعى خود, نيازمند احكام و
قوانين ويژه اى است وهمه احكام براى همه نسلها, ارزش و اولويت يكسان ندارد
و دركار تبليغ احكام وهدايت نسلها به سوى تكليف ومسؤوليت, بايد نيازها و
اولويتها را در نظر داشت.
ب. توجه به تنگناها و شرايط اضطرار: قرآن در تقنين قوانين و تشريع احكام,
چشم از واقعيتهاى زندگى انسان و توان وامكانات و شرايط مكلفان, فرو نبسته
است:
(فمن اضطرّ غيرباغ ولاعاد فلااثم عليه) بقره/173
پس آن كس كه گرفتار تنگنا واضطرار شود, در صورتى كه تجاوزگر و متعدى
نباشد, [فروهشتن تكليف به خاطر اضطرار]براو گناهى را بار نمى كند.
جز مقوله اضطرار, زمينه هاى ديگرى نيز درقرآن مورد توجه قرار گرفته است,
مانند: نفى تكاليف حرجى و مشقّت بار(6/مائده), ضعفهاى جسمى و مالى مكلفان
(91/توبه), سفر و دشواريهاى آن(6/مائده).
نگاه فقه قرآنى به اين تنگناها, سهولتى را فراهم آورده كه احكام دينى را با واقعيت زندگى انسان همراه وهمسو ساخته است:
(يريد اللّه بكم اليسر ولايريد بكم العسر) بقره/185
ج. انعطاف پذيرى و واقعگرايى: انعطاف پذيرى, امرى شاملتر از مسايلى چون اضطرار , اذيت و حرج است.
(بيان تدريجى برخى از احكام در قرآن, مانند: حرمت خمر و شيوه مواجهه با
مشركان و كافران و تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه, چه بسا به خاطر
اضطرار وحرج (دشوارى) صورت نگرفته باشد, بلكه فلسفه آن انعطاف پذيرى و
واقعگرايى فقه قرآنى است.
زمانى كه مسلمانان در اقليت مطلقند و ازنظر عِدّه و عُدّه آمادگى پاسخ
گويى به شرارت وآتش افروزيهاى مشركان را ندارند, آيات عفو و شكيبايى نازل
مى شود:
(واعفوا واصفحوا) بقره/109
عفو كنيد و باكرامت و بزرگوارى در گذريد.
ولى زمانى كه مسلمانان قدرت و اقتدار لازم را به دست مى آورند, مأمور مى شوند تا با مشركان لجوج و پيمان شكن به ستيز و نبرد برخيزند:
(فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم… ) توبه/5
آن گاه كه ماههاى حرام سپرى شد, هرجا كه مشركان رايافتيد, بكشيد.) 15
اجتهاد مستمر و تلاش پيگير براى درك مفاهيم وحى و شناخت احكام فقهى مسايل
مستحدث و تحول يافته, ازديگر عوامل حيات فقه قرآنى است, مشروط به اين كه
ذهن و فكر مجتهد, همپاى تحوّل موضوعات و رخداد پديده هاى جديد, نيز تكامل
و اتساع پيدا كند, زيرا اگر مجتهد با ذهنى بسته ونگاهى ثابت و يكسو به
مسايل بنگرد, پاسخها و دريافتهاى او همچنان ثابت خواهد ماند واجتهاد,
ايستا و نازا خواهد بود وچنين اجتهادى در حقيقت, تقليد و تكرار ودرجا زدن
است و نه پويش و كاوش و پيشرفت!
(اكتفا به نقلهاى مفسران پيشين, درفهم معانى قرآن, مايه توقف سير و حركت دانش است.) 16
تحقيق واجتهاد درآيات قرآن, با ابزار, روشها و معلومات پيشينيان نيز
دستاوردى همسان دستاوردها و آراى همانند, نتيجه خواهد داد و نه چيزى
فزونتر.
قرآن با دعوت مسلمانان به تدّبر و تعقل در آيات وحى و تشويق آنان به تفكّر
و و ژرفكاوى وارجاع توده ها به پيامبر و راسخان در علم, براى فهم بهتر
قرآن و نيز تأييد اجتهاد و تفقه از سوى پيامبر(ص)و ائمه(ع) مهمترين گام را
درطريق استمرار بخشيدن به حيات فقه قرآنى برداشته است.
در حقيقت مرجعيت پيامبر و امامان در فهم قرآن و تفسير آن, به جهت تعليم شيوه تفسير و اجتهاد و استفاده از وحى بوده است.
(هوالذى بعث فى الامّيّين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب والحكمة) جمعه/2
اوست خدايى كه در ميان درس ناخواندگان مكه رسولى را از خودشان برانگيخت تا
آيات الهى را برايشان تلاوت كند, پاكشان گرداند و كتاب و حكمت را به آنان
تعليم دهد.
براين اساس, تعليم قرآن در صدر وظايف پيامبر(ص)قرارداشته است.
مطالعه تاريخ فقاهت و اجتهاد ومباحثات طولانى آنان با انديشه اخباريگرى
وتأكيد آنان بر حجيّت ظواهر قرآن وتكيه آنان بركتاب و سنّت و عقل و اجماع
و اعتقاد ايشان به لزوم عرضه احاديث به قرآن و ترجيح احاديث موافق كتاب و
ردّ احاديث مخالف با آن, چنين مى نمايد كه قرآن در فرايند اجتهاد فقها از
اصلى ترين جايگاه و محورى ترين موقعيت برخوردار است.
حرمت گزارى فقيهان به آيات وحى, مجال ترديد ندارد, ولى بايد توجه داشت كه
حتّى اخباريان نيز در اعتقاد وعمل, بى حرمتى به قرآن نداشته اند و چه بسا
گاه به بهانه تقدّس و والايى قرآن, آن را فراتر از فهم بشر مى شمردند وآن
را از منظر تأمل و تدبّر دور مى داشتند!
پس همواره در داورى, بايد نتيجه و دستاورد را نيز ملاحظه كرد وازاين رو
براى بررسى ميزان حضور قرآن در فرايند فقاهت و مجموعه هاى فقهى و اصولى
بايد به اين نكات توجه كرد:
1. شيوه اجتهاد و استنباط فقيهان در مستند ساختن يك حكم به منابع شرعى و
ميزان اهتمام آنان به مقدّم داشتن آيات بر روايات وآراى فقها و اجماع,
دربيان و در پذيرش.
2. ميزان تأكيد و اصرار فقها بر تجزيه وتحليل آيات الاحكام, در مقايسه با تجزيه و تحليل روايات و اقوال علما و مباحث فنى اصولى
3.حجم مباحث كليدى قرآنى مرتبط با فقه الاحكام در كتابهاى اصولى و فقهى و مقايسه آن با ساير مباحث مورد توجه فقها و اصوليان.
4. قلمرو مباحث فقهى وشمار ابواب مورد توجه فقها و مقايسه آن با گستره
مباحث قرآنى و زمينه هايى كه مى توانسته است در فقه مورد كند وكاو و بررسى
قرار گيرد, ولى فقيهان به طرح و بررسى آنها نپرداخته اند, يا كم پرداخته
اند, مانند: مسايل فقه سياسى و مباحث اجتماعى, نه از نقطه نظر اخلاقى و
علمى, بلكه از زاويه احكام فقها و ديدگاههاى قرآنى.
5. قرآن محورى يا روايت محورى. براين قلم مخفى نيست كه اگر پردازش به
روايات واقوال فقهاى پيشين درمباحث فقها به مراتب بيشتر از مباحث قرآنى
است, ازآن جهت است كه معمولاً فروع احكام فزونتر ازاصول و قواعد ومبانى
است و بيشتر فروع در سنّت ياد شده است واصولاً حجم روايات و احاديث دهها
برابر بلكه صدها برابر آيات الاحكام است, ولى دراين جا چند سؤال مطرح مى
باشد:
ـ آيا براستى آيات الاحكام به اندازه كافى درمباحث فقهى موشكافى شده است؟
ـ آيا خصلت محورى بودن آيات الاحكام در فرايند استنباط رعايت شده است؟
ـ آيا آيات الاحكام منحصر به آيات صريح در حلّيت وحرمت وامر ونهى است يا
ازساير بيانات قرآنى مى توان نتايج فقهى و تكليفى گرفت, هرچند به ظاهر در
صدد بيان مسأله اى تاريخى يا نكته اى اخلاقى واجتماعى باشد؟
از روايات معصومين استفاده مى شود كه آراى آنان حتّى در فروع احكام به
شكلى ريشه اى درآيات قرآن قرار دارد ودر موارد متعدد پرده از اين نكته
برداشته و ارتباط يك حكم را با آيات قرآن توضيح داده اند و مستند قرآنى
خود را متذكّر شده اند.
آيا ائمه(ع)با اين كار در صدد نماياندن شيوه اجتهاد از قرآن نبوده اند
وآيا براستى فقها در يافتن اين شيوه, بحث و فحص و تحقيق بايسته را به كار
بسته اند!
بديهى است كه دراين جا مباحثى روايى ـ كلامى فقهى مطرح مى شود كه ممكن است
گمان رود آن مباحث پايان بخش چنين پرسشهايى باشد, مانند اين كه ما در فهم
احكام از آيات قرآن نمى توانيم مستقل باشيم, بلكه بايد اين معارف و حقايق
را از بيان معصومين استفاده كنيم, چه اين كه در عصر معصومين(ع),عالمانى
خودسرانه به استنباط ازقرآن پرداختند و مورد ردع و انكارمعصومين(ع)قرار
گرفتند. واز جمله به رواياتى مشابه روايات زير, استناد مى شود:
(قال ابوعبداللّه لابى حنيفة: انت فقيه العراق؟
قال: نعم.
قال :فبم تفتيهم؟
قال: بكتاب اللّه و سنّة نبيّه.
قال يا اباحنيفة: تعرف كتاب الله حقّ معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ ؟
قال: نعم.
قال: يا اباحنيفة لقد ادعيت علماً, ويلك, ماجعل ذلك الاّ عند اهل الكتاب
الذين انزل عليهم.ويلك ولاهو الاّ عند الخاص من ذريّة نبيّنا, وماورثك
اللّه من كتابه حرفاً.)
امام صادق به ابوحنيفه فرمود: آيا فقيه مردم عراق هستى؟
ابوحنيفه پاسخ گفت: بلى.
امام پرسيد: بر چه اساس فتوا مى دهى؟
ابوحنيفه گفت: براساس كتاب خدا و سنّت نبى(ص).
امام فرمود: اى ابوحنيفه! آيا كتاب خدا را آن گونه كه بايد مى شناسى وناسخ و منسوخ را مى دانى؟
ابوحنيفه گفت: آرى مى دانم.
امام فرمود: واى برتو, علم بزرگى را ادّعا كردى, خداوند اين دانش را جز
نزد اهل كتاب كه قرآن برآنان نازل شده, قرار نداده است, واى برتو! آن كسان
گروه خاصى از ذريّه پيامبر مى باشند وخداوند حتّى يك حرف از كتابش را به
تو ميراث نداده است.)
ويا در روايت ديگرى امام باقر(ع)به قتاده كه در بصره فتوا مى داد, فرمود:
(ويحك يا قتادة, انّما يعرف القرآن من خوطب به.)17
واى برتو اى قتاده !قرآن را تنها كسى مى شناسد كه مخاطب آن بوده است.
اما فقهاى اصولى به اندازه ضرورت, اين احاديث را تجزيه و تحليل نموده و تصريح كرده اند:
(انّ القرآن… لم ينزل بنحوالمعمّى, بل نزل لبيان طرق صلاح النّاس و
هوبنفسه يدعو النّاس الى التأمّل فيه و التّدبر فى آياته… فردع ابى حنيفه
و قتادة , كان لرفضهما احدى الحجّتين فى مقام الافتاء و التفسير….) 18
قرآن به گونه معما نازل نشده است, بلكه براى روشن ساختن طريق صلاح مردمان
فرو فرستاده شده واين قرآن است كه خود همگان را به تدبّر و تأمّل در آياتش
فرا مى خواند…. بنابراين , اعتراض و ردّ امام نسبت به ابوحنيفه و قتاده
صرفاً به خاطر آن بود كه ايشان درمقام فتوا و تفسير, يكى از دوحجّت الهى
(عترت)را ناديده مى انگاشتند.)
بلى قرآن معما نيست وبراى فهم و ادراك و استفاده مردم و صلاح و اصلاح
جامعه انسانى نازل شده است وبراى بهره گيرى ازآن نمى توان رهنمودها
وتفسيرها و تعليمهاى پيامبر و ائمه را ناديده گرفت, زيرا در آن صورت خود
قرآن ناديده گرفته شده است, ولى سخن اين است كه آيا پس از تعاليم معصومين
و راهگشاييها وراهنماييهاى آنان, بازهم بايد به آنچه به صورت صريح توضيح
داده شده بسنده كرد يا بايد روش و شيوه استفاده از قرآن را از لابه لاى
تعاليم ائمه استخراج كرد؟
چه فرق است ميان احكامى كه درقرآن بدانها تصريح شده است و احكامى كه در
روايات مطرح گرديده است؟ آيا قرآن تنها به كليات پرداخته است يا دربرخى
موارد احكام فرعى و جزئى نيز ياد شده است؟
آيا روايات هميشه تفريع اصول احكام قرآنى است, يا در خود روايات نيز القاء
اصول صورت گرفته است؟ آيا ممكن است حكمى از احكام قرآنى به وسيله روايات
نسخ شود يا تخصيص زده شود واين نسخ و تخصيص براى هميشه وهمه شرايط باقى
بماند, درحالى كه روايات هميشه بدون نسخ بماند واعتبار جاودان بيابد! يا
اين كه دراين ميدان نياز به مطالعات جديدى براى يافتن نسبت روايات وآيات
لازم است؟
آيا بى توجهى به اين گونه مباحث و بسنده كردن به چند روايت براى فهم آيات, خود نوعى اخباريگرى فقهى واجتهادى به حساب نمى آيد؟!
اكنون ماييم و مجموعه اى عظيم از كتابهاى فقهى كه از يكسو ثمره و نتيجه
چند قرن تلاش مجدّانه وايثارگرانه عالمان و فقيهان اسلامى به شمار مى آيد
و از سوى ديگرحضور آنها درمتن مسايل مورد ابتلا و زمينه هاى نوپيدا چندان
محسوس و كارساز نيست.
احكام و قوانين شريعت, براى حيات و عزّت وتعالى جامعه اسلامى است, ولى اكنون, حيات و عزّت وتعالى, آن گونه كه بايد مشهود نيست.
فتنه هاى فكرى و فرهنگى, ازهرجا سربرمى آورند وشبهات رخ مى نمايند, ولى دستاوردهاى ديرين و اجتهادهاى حجره اى, پاسخ گوى نيازها نيست.
آنچه هست, براستى آنچه بايد باشد, نيست.
بايد به قرآن, مصدر تشريع و مركز تعاليم وحى و پايگاه مستحكم بينش بازگشت! نه در عبارت, كه به حقيقت! باور كنيم كه:
(انّه لقول فصل وما هو بالهزل) طارق/14
اذعان كنيم, سخن رسول اكرم را كه :
(من لم يفارق احكامه رفعه اللّه.) 19
تحت هيچ پوشش وبه هربهانه اى كلام غيرخدا را برتر از كلام خدا نشماريم, چرا كه به فرموده پيامبر(ص):
(فضل القرآن على سائر الكلام كفضل اللّه على خلقه) 20
آن گاه كه به چنين باور واذعانى برسيم, هرگز فرصت پردازش به آيات وحى را
به خاطر ريز انديشى در تعليقه ها وحاشيه هاى نگاشته شده بر حواشى از دست
نخواهيم داد. به آنچه ديگران از قرآن فهميده اند و بسنده كرده اند, اكتفا
نخواهيم كرد و در شناخت احكام و قوانين وبرنامه هاى حيات آفرين وحى, به
تحقيق خواهيم نشست وبا الهام از شيوه معصومين, ريشه هرحكمى را درآيات قرآن
خواهيم جست.
دراصول به جاى بحث ازحجيّت ظواهر كتاب , به سبك شناسى قوانين قرآن و تشريع
احكام آن ومعانى الفاظ و ادوات آيات الاحكام وانواع دلالتهاى معتبر
التزامى و تضمّنى وفحوايى و اقتضايى و… خواهيم پرداخت.
درآغاز هربحث فقهى, نخست به دنبال پايگاه قرآنى آن و تجزيه و تحليل آيات
صريح و غير صريح آن, همّت خواهيم گمارد و بر محوريت آيات تأكيد خواهيم
داشت.
اگر فقه اصطلاحى بخواهد در جهت فقه ناب قرآنى حركت كند, مى بايست دراولويت
دادن به مباحث وابواب فقهى و تفريع اصول, عينيّتهاى جامعه و نيازهاى امّت
را لحاظ كند, چنانكه در قرآن لحاظ شده است.
(عن زرارة قال: سألت أباجعفر(ع)عن القرآن؟ فقال لى:
لاخالق ولا مخلوق ولكنّه كلام الخالق.)21
زراره مى گويد از امام باقر درباره قرآن سؤال كردم.
امام فرمود: نه خالق است ونه مخلوق, بلكه قرآن كلام خالق است.
بديهى است كه سؤال زراره درباره قرآن, ناشى از مباحثاتى بوده كه در آن
دوره ميان اشاعره ومعتزله به راه افتاده بود, ولى امام اصولاً وارد اين
مقوله بى ثمر نشده و نشان داده است كه كافى است بدانيم قرآن كلام خداست.
اين سيره درهمه مباحثات دينى ـ فقهى وغيرفقهى ـ مى تواند جارى شود.
فقه اسلامى بايد چونان فقه قرآنى, فراگير بينديشد ودرهمه ميدانهاى ضرورى
حيات حضور پيدا كند وبا به كارگيرى صحيح اجتهاد, احكام متعالى اسلام را
متناسب با واقعيتها شناسايى كند و فقيه مى بايست به دانسته هاى عمومى
وعلوم سنتى بسنده نكند, بلكه براى شناخت مسايل جديد, نسبت به موضوع شناسى
علمى موضوعات اهتمام ورزد.
منتهى شدن اجتهاد و تفقه به احتياطهاى مكرّر, با روح فقه قرآنى كه سهولت و ميسور بودن را نويد داده, سازگار نيست.
ضرورى است كه فقيهان با تشكيل مجمع فقهى وخارج ساختن امر فقاهت دربابهاى
متعدد ازتفقه فردى, اجتهاد و فقاهت را وارد مرحله اى جديد كرده, بر اتقان
استنباطها بيفزايند واز اختلاف كم ثمر وچه بسا بى ثمر برخى فتاوا بكاهند
وتلاشهاى فقهى خود را صرف زمينه ها و موضوعاتى كنند كه كاربردى تر و ضرورى
تر است و تأثيرى بايسته در تصحيح روابط اجتماعى و حلّ معضلات حقوقى واصلاح
نظامات بشرى و عزّت بخشى امّت اسلام داشته باشد.
براى اين همه, آشنايى فقيهان با تفسير قرآن بلكه قوّت آنان درفهم واستنباط
ازآن ضرورى است, چه اين كه به گواهى تاريخ اجتهاد, مصلحان بزرگ فقاهت,
مفسرانى صاحب نظر و ژرف انديش نيز بوده اند.
1. صحيفه سجاديه, نيايش 42.
2. كلينى, اصول كافى, 1/36.
3. هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ ومعارف قرآن, تفسير راهنما, 2/287.
4. خرمشاهى, بهاءالدين, قرآن پژوهى/ 56.
5. سيوطى, جلال الدين, الاتقان فى علوم القرآن, 3/267.
6. مصطفوى, سيدمحمد كاظم, القواعد/ 299.
7. موسوى بجنوردى,سيد محمد حسن, القواعد الفقهيه, 7/47.
8. طباطبائى, سيدمحمّد حسين, الميزان, 1/73.
9. تفسير عياشى, 1/3.
10. نهج البلاغه,خطبه 158.
11. محمد يوسف موسى, تاريخ الفقه الاسلامى/ 16.
12. حويزى, تفسير نور الثقلين, 3/720.
13. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 92/81.
15. طباطبائى, سيدمحمّد حسين, الميزان, 1/ 253.
16. همان, 3/86.
17. عاملى, شيخ حرّ, وسائل الشيعة, 18/30.
18. بروجردى, سيد محمد حسين, نهاية الاصول, 1ـ2/478.
19. علامه مجلسى, محمدّباقر, بحارالانوار, 92/32.
20. همان, 92/19.
21. تفسير عياشى, 1/7.